معنی سردرد شدید عصبی
حل جدول
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
سردرد. [س َ دَ] (اِ مرکب) صداع. درد سر.
عصبی
عصبی. [ع َ ص َ] (ص نسبی) منسوب به عصب. بسیارپی. رجوع به عَصَب شود. || (اصطلاح پزشکی) مربوط به عصب و سیستم اعصاب. (فرهنگ فارسی معین).
- حالت عصبی، فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربه ٔ روحی ناگهانی و شدید. (فرهنگ فارسی معین).
- حرکت عصبی، مقابل حرکت تسخیری. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حمله ٔ عصبی، صرع. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به صرع شود.
|| عصبانی. (فرهنگ فارسی معین). خشمگین. خشمناک. رجوع به عصبانی شود. || عصبی مزاج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عصبی مزاج شود.
فارسی به عربی
عصبی، مصاب بمرض عصبی
فرهنگ عمید
عربی به فارسی
نامنظم , سرگردان , غیرمعقول , متلون , غیرقابل پیش بینی , دمدمی مزاج , زورد رنج , کج خلق , تند مزاج , تحریک پذیر , عصبی مربوط به اعصاب , عصبانی , متشنج , دستپاچه , عصبی , وابسته بعصب , وابسته به سلسله اعصاب
فرهنگ معین
مربوط به عصب و سیستم اعصاب، عصبانی، عصبی - مزاج. [خوانش: (عَ صَ) (ص نسب.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
صداع، مزاحمت، دردسر
فرهنگ فارسی هوشیار
دردی که در سر پیدا شود
فارسی به ایتالیایی
emicrania
فارسی به آلمانی
Kopfschmerz (m)
معادل ابجد
958